داستانک شماره 5 : ماجراجویی سیاوش
داستانک شماره 5 : ماجراجویی سیاوش
خیلی خوشحال بود و مدام در حال جنب و جوش , معمولا هروقت که شب مهمان داشتند و یا خودشان قرار بود به مهمانی بروند سیاوش همینطوری بود چون در جمع بودن رو خیلی دوست داشت مخصوصا اگر تعدادی بچه هم سن و سالش هم در آن جمع می بودند .
همیشه برای خرید خانه داوطلب بود ومادرش ازش خواست که یک ظرف ماست از بقالی سرکوچه بخرد .
وقتی برگشت امه سیمین و پسر امه هایش فرهاد و فریدون تازه رسیده بودند (اونوقتها مهمونی ها زود شروع میشد چون واقعا فامیل از دیدن هم خوشحال میشدند و پدرها معمولا خودشان از محل کارشان می آمدند و به جمع ملحق میشدند ) و مشغول احوالپرسی های مقدماتی بودند که سریع خودش رو به جمع رسوند و پس از روبوسی با امه خانم بسرعت سراغ پسرامه ها رفت تا در مورد موضوعی که حسابی ذهنش رو مشغول کرده بود با پسر امه هاش صحبت کند ولی مکان رو مناسب ندید و اینجوری سر صحبت رو باز کرد :